، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

رهام ، پسر دوست داشتنی من

رهام ولباس دخترونه...

سلام گل مامان.بازم اومدم واسه تو عزیزم بنویسم.خداروشکر دیگه هیچ مشکلی از طرف تو ندارم نه دیگه باید پوشکت کنم نه دیگه بهت شیر بدم از هر2مصیبت به هر سختی بود،راحت شدم رهام جون نمیدونم چرا اینقده دوست داری لباس دخترونه تنت کنیم؟؟!!فکر کنم خودتم میدونی خیلییی ناز و دلبر میشی! چند روز پیش خونه ی عزیز بودیم خاله ام از یزد اومده بودن اونجا.دخترش نازنین فاطمه یک ماه از تو بزرگتره.همش بهم اشاره میکردی لباس اونو تنت کنم!! ما هم بایه مکافاتی لباسای اونو در آوردیمو تن تو کردیم.واااای خیلی ناز شدی عشقم عین یه دختر شدی میخواستیم فقط بخوریمت نازنین فاطمه-رهام اینجادیگه نازنین گریه کردو لباسشو میخواست،...
30 مرداد 1392

وداع با آقاجون...

سلام پسرم.بالاخره بعد از چند هفته وقت کردم بیام برات بنویسم ولی این دفعه با ناراحتی!!خیلی ناراحت بودیم آخه 16روز پیش آقا جونو بعد از اون همه مریضی از دست دادیم.روزای سختی رو گذروندیم!خیلی زود بود بخواد تنهامون بذاره و واقعا حیف بود بخواد به این زودی بره!یه مرد به تمام معنا بود.واسه من عین بابای خودم بود،هیچوقت هیچ بدی ازش ندیدم و واقعا الان برام خیلی سخته ببینم دیگه نیست!!بابایی که خیلیییی ناراحته و همش میشینه فکر میکنه و غصه میخوره.اصلا نمیتونه تحمل کنه،آخه از اونجایی که بچه ی آخر خونواده بود،خیلییی به پدرو مادرش وابسته بود!4سال پیش هم که مامان بزرگو از دست دادیم خیلیی خودشو اذیت میکرد!واقعا براش ناراحتم.خدا بهش صبر بده.از دست دادن پدر و م...
27 مرداد 1392

مسافرت...

عزیزم منو ببخش دیر به دیر میام برات بنویسم.آخه آقاجون خیلی مریضه نمیتونیم تنهاش بذاریم!همش خونه ی آقا جونیم.وقت نمیکنم زیادبیام برات بنویسم گلم.حالا خودت بزرگ شدی درکم میکنی عزیزم عکس جدید وقت نکردم ازت بگیرم اما عکسایی ازت دارم که تو مسافرت به مشهد که تو اردیبهشت ماه رفتیم برات میذارم عزیز دلم...امسال خیلی بهمون خوش گذشت.بایکی از دوستای بابایی آقا هادی و فاطمه جون وبچه هاشون علی و المیرا...سال پیش که رفتیم تو هنوز خیلی کوچیک بودی برای همین واسه من خیلی سخت بود بخوام برم حرم زیارت و...ولی امسال دیگه بزرگ شدی واسه خودت مردی شدی اصلا اذیت نکردی گل مامان.بیشتر اوقاتم پیش بابایی بودی.خلاصه خیلی بهمون خوش گذشت... رهام و بابایی ...
10 مرداد 1392

زندگیم فدای تو...

حال من خوب است اما باتو بهترمیشوم آخ...تا میبینمت یک جور دیگر میشوم با تو حس شعر در من بیشتر گل میکند یاسم و باران که میبارد معطر میشوم پسر گلم اینقده ناز و مهربونی که هر بچه ای رو که میبینی میخوای بغلش کنی!از دیدن بچه ها ذوق میکنی بخصوص دیدن کیاراد پسرخاله !!آنچنان میخندی که ما هم ازخنده های تو  خندمون میگیره همین که میبینیش میخندی و میگی داداششی...داششی-بعدمیخوای بغلش کنی.بعضی وقتا هم بلوزتو میزنی بالا میخوای بهش شیر بدی.خیلیی دوسش داری... کیاراد kiarad1392.niniweblog.com   دختر یکی از دوستام(آسیه جون) رو هم خیلی دوست داری.اسمش فاطمه السادات هستش که اونم میبینی خیلی خوشحال میشی ...
5 مرداد 1392

1سالگی رهام

پسر نازم عکسایی از 1 سالگیت هست که برات میذارم.ماشاا...هر چی بزرگتر میشی نازتر میشی!الهی مامان فدات بشه که تموم زندگیش تویی...نمیدونی چقدر برام عزیزی پسر گلم.حاضرم جونمو بدم اما اشک تو چشات نیاد!!ایشاا... همیشه سالم باشی عشق مامان... اینم آبجی راحیل که اینجا 6 سال بیشتر نداشت.اما الان7سالو 5 ماه داره. ...
2 مرداد 1392

رهام دخترم ميشه!!

پسر گلم بازم اومدم از تو بگم!بچه كه بودي خيلي برامون عزيزبودي هرچي بزرگتر ميشي عزيزتر ميشي گلم@پسز خوبي براي مامان بوديو هستي.تا الان كه خداروشكرهيچوقت اذيتم نكردي.خيلي آرومي.باهيچكس غريبي نميكنيو خودتو تو دل همه جا ميدي!هميشه ميخندي كم ميشه گريه كني.بخاطر همين واسه همه ي خونواده عزيزي نفسم!ماشاا... بس كه نازي خيلي وقتا ميام شكل دخترت ميكنم لباس دخترونه كه تنت ميكنم عين يه دختر ميشي.اينقده ذوق ميكنيو خوشحال ميشي خدا ميدونه.اينم از عكسات...                           ...
2 مرداد 1392