مسافرت به بم وجشن تولد...
سلام به پسر نازم،قبل از هر چیز تولدتو بهت تبریک میگم گل مامان،ایشاا...١٢٠ساله بشی واز زندگیت لذت ببری و همیشه سالمو شاد باشی!امسال تولدت به احترام فوت آقاجون نتونستیم جشن بگیریم،روز پنجشنبه که تولدت بود باخاله آرزو اینا رفتیم بم خونه عمه مون سربزنیم،همونجا شب رفتیم بیرون یه کیک گرفتیمو اومدیم خونه ویه جشن کوچولو برات گرفتیم،ازاونجایی که عمه هم ٣تابچه داشتو تو وراحیل هم بودین حسابی خوش گذروندین وکیف کردین،قبل از جشن رفته بودی اتاق عسل دختر عمه،یه لباس که از بچگیش بود رو دیده بودیو اومدی بهم گفتی برات بپوشم،منم تنت کردم که خیلی ناز شدی ماشاا...،بعد یدفعه عسل رفت برات یه تور عروس هم آورد گذاشتیم سرت!وااای میخواستیم بخوریمت ماه شده بودی!خییلی خوشحال بودیو همش میخندیدی،
علی،رهام،راحیل،عسل
بعد کیک رو که گذاشتیم همش نگات بهش بود!
اینجا هم باز نگات به کیکه!
هر کی ندونه فکرمیکنه عروس و دامادین ها!!!
الهی من قربون این ژستت برم عروسکم
اینجا هم علی و احد کنارت نشستن ودلبری میکننو تا یکیشونو انتخاب کنی!
توهم خوشحال ازاینکه اینهمه خاطرخواه داری دست میزدیو میخوندی!
اینم از کیک...
اینم آقا کیاراد جیگر خاله،اونموقع از موقع از خواب بیدار شده بود سرحال نبود!شماهم بس سروصدامیکردین،بیچاره هاجوواج مونده بود!!
همش میخواست تور سرتو بکشه!
خواستیم کیک بخوریم دیگه لباس عسلو در آوردم ولباس خودتو تنت کردم!تو هم باهام قهر کردی که چرا درش آوردم!
ازت که عکس مینداختم بهم اخم میکردی!
این عکسارم وقتی داشتیم از بم برمیگشتیم ازت گرفتم!تو ماشین خواب رفته بودی.