، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره

رهام ، پسر دوست داشتنی من

خاطرات تولد....

1392/6/12 18:34
نویسنده : مامان
613 بازدید
اشتراک گذاری

بنام خدا......

پسر عزيزم اين وبلاگو برات ساختم تا ازهمه ي خاطرات تولد و بچگيت بگم...

از اونجايي كه خودم برادر نداشتم بچه ي اول خونواده هم بودم آرزوم اين بود

وقتي ازدواج كردم بچه اولم پسر باشه تابتونم پدرو مادرمو خوشحال كنم.بچه ي

اولم كه بدنيا اومددختربود.بازم خدارو شكر كردم كه سالمه و خدا ميدونه خيلي

هم برامون عزيز شد.اسمشو راحيل گذاشتم...

بعد از 6 سال باز باردار شدم بازم گفتم خدايا اول سالم باشه حالا چه دختر چه

پسر...ولي تو دلم يه پسرو طلب ميكردم.7ماهه باردار بودم رفتم براي تعيين

جنسيت سونوگرافي.نميدوني چقد استرس داشتم.وقتي دكتر گفت بچت

پسره نميدوني چه حالي شدم!اصلا باورم نميشد.فكر كردم دارم خواب

ميبينم.رو به دكتر گفتم تورو خدا اشتباه نميكنيد.دكتر گفت گفت نه عزيزم اين

يكيو مطمينم.اصلا نفهميدم چكاركردم اشك از چشام جاري شدوپريدم طرف

دكترو شروع كردم به بوسيدنش...

خلاصه تا اينكه بدنيا اومديو شدي همه ي زندگيمون.واسه همه ي خونواده

عزيزشدي پسرم به خصوص آقاجون.بدون اندازه ي تموم دنيا و آدماش دوست

داريم و الان كه 1سالو 9 ماه داري هنوزم هميشه سرنماز خدارو شكر ميكنم

كه يه پسر سالمو باهوش وقشنگ بهم داد...عزيزم منو ببخش كه دير برات

وبلاگ ساختم ولي خاطرات وعكسايي از بچگيت هم برات مينويسمو ميذارم گلم...

 


پسندها (1)

نظرات (2)

خاله حمیده
28 تیر 92 12:13
شلام رهام جونی فدای اون چشای خوشگلت واون خنده های مرموزتایشالا مریضی پسرخاله کیاخوب شه و2تایی باهم عکس بزارین.....دوستون دارم


سلام خاله جون.ممنون.ایشاا...-منم دوستون دارم.
خاله حمیده
28 تیر 92 17:44
سلام ملوسک خاله ایشالا عکسای پست بعدیت با پسرخاله کیا باشه