رهام ولباس دخترونه...
سلام گل مامان.بازم اومدم واسه تو عزیزم بنویسم.خداروشکر دیگه هیچ مشکلی از طرف تو ندارمنه دیگه باید پوشکت کنم نه دیگه بهت شیر بدماز هر2مصیبت به هر سختی بود،راحت شدم
رهام جون نمیدونم چرا اینقده دوست داری لباس دخترونه تنت کنیم؟؟!!فکر کنم خودتم میدونی خیلییی ناز و دلبر میشی!چند روز پیش خونه ی عزیز بودیم خاله ام از یزد اومده بودن اونجا.دخترش نازنین فاطمه یک ماه از تو بزرگتره.همش بهم اشاره میکردی لباس اونو تنت کنم!!ما هم بایه مکافاتی لباسای اونو در آوردیمو تن تو کردیم.واااای خیلی ناز شدی عشقمعین یه دختر شدیمیخواستیم فقط بخوریمت
نازنین فاطمه-رهام
اینجادیگه نازنین گریه کردو لباسشو میخواست،منم اومدم از تنت دربیارمش که زدی زیرگریهبه زوراول اونو آروم کردیم که لباسشو نخواد بعد تورو که گریه نکنی!!قربون گریه ات برم مامان
اینجا هم شال منو از سرم درآوردی سر خودت کردی!!
الهی من فدای تو بشم که نمیدونم دختری یا پسرررر؟؟!!