رهام عشق مامان!
سلام به شاه پسر خودم!معذرت میخوام این چند روز اصلا وقت نداشتم بیام برات بنویسم،آخه بد جور درگیر آماده کردن وسایل و لباس مدرسه ای برای آبجیت راحیل بودم!دختر گلمم امسال میره کلاس دوم!وسایل که برا اون میگرفتم تو بیشتر از اون خوشحال میشدیو ذوق میکردی!اینقده مهربونی که خدا میدونه،آبجی راحیلتو هم خیلییی دوست داری.هر چی از خوبیات بگم کم گفتم مامانی!از هر لحاظی که فکر کنی،آرومو عاقل هستی هیچوقت بهونه ی چیزیو نمیگیری مگه اینکه گرسنه باشیدیگه هیچی!ماشاا...خیلییی شکمو هستی و همش باید یه چیز تو دهنت باشه،به هیچ خوردنی دست رد نمیزنیچه خودم بهت بدم چه دیگران!همشم تو آشپز خونه دنبال خوردنی میگردیاگه شکمت سیر باشه دیگه اینقد پسر گلی هستی،اینقدآرومی که خدا میدونه،فقط دلم میخواد سرتا پاتو ببوسمواسه همه ی فامیل خیلی عزیزی خیلیییییییییییییییییراستی 6شهریور ماه که چهارشنبه بود تولد منو بابایی بود،آخه هر دومون تو یه روز به دنیا اومدیم واین واسه خیلییییی جالبهمن واسه بابایی یه موذر گرفتم که مخصوص گوش و بینی هستش بابایی هم یه زمین خریده بود به نام من زداینم از هدیه هامون.
همش به بابایی میگی بذارت رو ماشین!
یه وقتایی بابایی بخواد بره بانک زودتر ازاون میری آماده میشی،جلوی در رو میگیری!
اینجا بابایی بهت گفت که نمیتونم ببرمت اخماتو کشیدی تو هم و جلوی در رو گرفتی
منم از ترس اینکه گریه شی لباس پوشیدمو به باباگفتم مارو برسون پارک بعد برو بانک!تااینکه از جلوی در رفتی کنار...
منو ببخش عزیزم نتونستم عکسای بیشتری برات بذارم،وقت نکردم ایشاا...به همین زودی با عکسای قشنگ برمیگردم!