وداع با آقاجون...
سلام پسرم.بالاخره بعد از چند هفته وقت کردم بیام برات بنویسم ولی این دفعه با ناراحتی!!خیلی ناراحت بودیم آخه 16روز پیش آقا جونو بعد از اون همه مریضی از دست دادیم.روزای سختی رو گذروندیم!خیلی زود بود بخواد تنهامون بذاره و واقعا حیف بود بخواد به این زودی بره!یه مرد به تمام معنا بود.واسه من عین بابای خودم بود،هیچوقت هیچ بدی ازش ندیدم و واقعا الان برام خیلی سخته ببینم دیگه نیست!!بابایی که خیلیییی ناراحته و همش میشینه فکر میکنه و غصه میخوره.اصلا نمیتونه تحمل کنه،آخه از اونجایی که بچه ی آخر خونواده بود،خیلییی به پدرو مادرش وابسته بود!4سال پیش هم که مامان بزرگو از دست دادیم خیلیی خودشو اذیت میکرد!واقعا براش ناراحتم.خدا بهش صبر بده.از دست دادن پدر و مادر سخت ترین مصیبت تو دنیاست.خدا برای هیشکی نیاره!تو مراسمات تشییع جنازه و پرسه و هفتم خدارو شکر اصلا اذیتم نکردی،شایدم میدونستی مامانی ناراحته...پسرم بدون آقاجون خیلی خیلی دوست داشت!!دقیقا 1سال و9 ماه و24روز داشتی که آقا جونو از دست دادی.
اینم یه عکس از آقاجون-بابایی-تو و حسنا دختر عمه ات